قاصدک

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا، وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا، امّا گِرد بام و درِ من بی‌ثمر می گردی. انتظار خبری نیست

قاصدک

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا، وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا، امّا گِرد بام و درِ من بی‌ثمر می گردی. انتظار خبری نیست

دوستت دارم آیا؟

دیشب بعد از یه هم آغوشی گرم که  با رقص من و نوازشهای تو و بوسه های آتشینت شروع شد تا..... و باز هم مثل ۱۰۱  شبی که تا حالا باهم هم داشتی موقع خواب من را کشوندی سمت خودت و بازوی مردونه ات را که میدونی من عاشقشم بالشت سرم کردی و  شروع به دست کشیدن تو موهام کردی آروم تو گوشت گفتم امیرجان دوستت دارم .تو هم با صدای مهربونت بهم گفتی آره میدونم فقط موقع عشقبازی که من را دوست داری!!! از این حرفت شوکه شدم یهو سردم شد و دلم لرزید ،خودم را از آغوشت کشیدم بیرون  

- امیر واقعن اینطوری فکر میکنی؟ 

- نه عزیزم شوخی کردم از من ناراحت نشو 

حیف که اتاق تاریک بود و من نتونستم تو چشاش نگاه کنم و من موندم با طنین صدای مهربون امیر تو وجودم که من فقط..... این حقیقت داره؟ 

 

بعد نوشت:دیروز از صبح که بیدار شدم همش به فکر این حرف امیر بودم که منظورش چی بود و چرا در مورد من اینطور فکر میکنه!!؟؟؟؟ شب که رفتم خونه بهش گفتم که از حرف دیشبت خیلی نارحت شدم و چرا در مورد من اینطور فکر میکنی؟ 

حدس بزن چی گفت؟؟؟اولا که آقا یادش نبود همچین حرفی زده باشه و بعد از کلی فشار آوردن به مغز مبارکش گفت میدونی چیه حالتی که بعد از عشقبازی بهم دست میده دسته کمی از حالت مستی نداره و ممکن تو اون حالت حرفهایی بزنم که اصلن تو حال خودم نباشم!!! 

منم گفتم از قدیم گفتن مستی و راستی نه!!! 

اما دیگه حوصله کش دادن موضوع را نداشتم

آغازی دوباره

چه لطیف است حس آغازی دوباره،

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...

 و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امروز...  

امروز که من بعد از مدتها دوباره تصمیم گرفتم بنویسم  

این آغازی دوباره همزمان با شروع فصلی تازه از زندگی من و زندگی زیباست و هر روزش آغازی دوباره است.